۱۳۹۲ فروردین ۱۴, چهارشنبه

این هدیه ام را
سارق قلبم
هذیانم
شکنجه ی جانم
عزیزم
عشقم
بپذیر،
شاید
دیگر
هیچ گاه
هیچ چیز
نسرودم.

            و.مایاکوفسکی

۱۳۹۰ بهمن ۳۰, یکشنبه

Niche of an smoky make up


دیشب سوزان اومده بود خونم؛ بالاخره کتابشو تموم کرده و یه اسپانسر که چاپش کنه پیدا کرده.. یه شامپاین اصل که پ از فرانسه خریده باز می کنمو شروع می کنیم به سر خوردن.از ازدواجش تو 17 سالگی برام می گه و اینکه الان خستست از بودن..نه از این آدمی که هست، کلا مثه من از همه خستست؛ از فعل بودن؛ از دزاین (سلام هایدگر).
براش از تهران می گم از تبلیغ بستنی میهن رو بیلبورد خیابون ونک یا سنگکی دم فرشته که  جلوش تصادف کردمو ماشینم افتاد تو جوب. از جزییاتی که هیچ نکته ای، هیچ کارهیروواری توش نیست، فقط خنکن و سبک. مثه قلپ های بستنی که رو لباش آب می شه...می گه بهم که آنی رو میس می کنه وقتی پیش شوهرش بوده. درست مثه منو و دروتی (من درد مشترکم منو فریاد کن). می گم دلم پراگماتیسمی یه دختر المان شرقی رو می خواد، می گه موافقم!
می گم  دزد دریاییم اینجا بود از یه سفر تو قطب، دستاش سرما لخت شده بود. می گه مرده دیگه! خستم از مرد ولی ناگزیرم ازشون...صداشو یه جور لطیفی کش می ده...می گم من دزد دریاییمو...دارم! ساکت می شه بعد شب می شه.

شب شده...
دزد دریاییم: دخترک می برمت شمال تو دریای یخی اسکاندیناوی پیش خودم که پوست شرقیت زیتونی بشه تو عرشه...
من: آخه من نمی تونم بیام ...
دزد دریاییم: چرا ؟
من: آخه من نمی تونم سفر کنم، مگه یادت رفته؟ من دختر سنت پایولیم.. دخترنورس اند..دختر رد لایت..دختر عشرت آباد..
من دختر موندنم..

۱۳۹۰ بهمن ۱۳, پنجشنبه

Why did they make birds so delicate and fine as those sea swallows when the ocean can be so cruel


..می گفتی برام یه بوت هاوس می گیری کنار دریا زندگی کنیم
بعدش گفتی بیبی
We'll never be starved!
چرا؟- 
!اقیانوس ماهی داره می تونیم ماهیگیری کنیم -
گفتم نمی یام من از دزدای دریایی می ترسم -
...گفتی اونا نمی تونن به ساحل نزدیک شن فقط تو کانالا هستن و گفتی تفنگ ندارن -
!گفتم میام باهات -
!گفتی ولی ما کلی تفنگ خواهیم داشت-
... چشمات درخشید  و آبی تر شد
!و گفتی بهم یاد می دی شوت کنم
...و گفتی چون تو اقیانوس هیچ هدفی نیست می تونی وایسی نگاه کنی ببینی گلوله ات کجا پایین می یاد
... من  تو چشمای تو همینگوی رو می دیدمو مست می شدم  







 

۱۳۹۰ دی ۲۹, پنجشنبه

!Be my Adorable Germanium Baby

اون شب یه چیزی تو وجودم بود که اگه نمی نوشتم می مردم
یکی از تفریحاتمون این بود بریم بشینیم ساوس استیشن.. رو نیمکت سیب زمینی بخوریم
بعد آدمهای مختلفو نگا میکردیم و میگفتیم کجایین و چند سالشونه وچند تا دوست دختر داشتن تا حالا

امشب از سوزاک باز آمده ام
امشب یه چیزی تو وجودمه که داره می کشتم
با قرصم نمی شه از دستش خلاص شد
من بارها کاتیا بوده ام
اعتراف می کنم
 



۱۳۹۰ دی ۱۴, چهارشنبه

!Cafesetinism 1

نشسته بودیم زیر بارش موسیقی اسپانیش که اتفاقا نه غمگین بود نه لورکایی...عرض جغرافیایی بالا..بیرون منفی 14 درجه...ولی تا دلت بخواد رنگ نقاشی های فیوچریسم کافه گرم بود.. گوشیم زنگ خورد...

د: چرا تلفنو بر نمی داری؟
من: آخه حوصله ندارم بگم سلام.
د: آره می دونم چی می گی! دیگه انگار یه جوردیگه حال می کنی.
من: اصا می دونی دیگه حال نمی کنم.

یک ساعت بعد(پای تلفن)
-خوبی؟ می خواستم ببینم سالم رسیدی؟
مور دن خوبم...-
چی؟! مردن چی؟-
گفتم یعنی از خوب بهترم!

۱۳۹۰ دی ۱۲, دوشنبه

!Cruise me Blond !...Cruise me Babe

وبلاگ نویسیو درست (با کمی تسامح زمانی) وقتی شروع کردم که از اون شب تصمیم گرفتم تنها باشم. در یک شب طولانی در طبقه 24 یک هتل مه گرفته...یک جای دور برگشته از ادیسه تن ها-پرت شده روی زمین بدون هیچ سوغاتی از سفر-...همیشه فکر می کردم وبلاگرای مورد علاقم آدمهای تن هایین..باید شروع کنی به تنهاییدن تا بتونی بنویسی...پس از اینکه تو جمع خلوت دو نفره هیچی نتونستی کشف کنی...یا دوباره بازآفرینی کنی!
وقتی می ترسیدی و نمی ترسیدی از اچ ای وی ..بین همه اینا و نوشتن یه رابطه هست..بین نوشتن و In the sweet pie and pie  

چرا تا حالا ننوشتم؟ شاید چون هوا به اندازه کافی سرد نبود. سال 2012 شروع نشده بود.کی بردم فارسی نویس نداشت.واز همه مهمتر تصمیم نگرفته بودم تنها باشم و از خستگی بخوابم. وقتی می تونی وبلاگ نویسیو شروع کنی که تو تایم اسکوار باشی و وقتی دو نفر همدیگرو می بوسن لذت ببری و حساب کنی چند سال به انهدام جهان باقیست.
نکته دیگه اینکه وبلاگستان بیرحمه. مثه زندگی می مونه.به هیچکس وابسته نیست و در عین حال به همه وابستست.یک بیگانه در میون ماست.اولین نفری که دکمه پابلیشو فشار داد این موجود تراریختو آورد بین ما. برای وبلاگستان فرقی نمی کنه وبلاگر مورد علاقه من بنویسه یا نه. براش فرقی نمی کنه یه وبلاگر سرطان بگیره یا بچه دار بشه یا بمیره. اون جلو می ره جهش می کنه و ادامه می ده.همیشه ی.ک.ی هست که بنویسه همینه که زندگیو ترسناک می کنه!