۱۳۹۰ دی ۲۹, پنجشنبه

!Be my Adorable Germanium Baby

اون شب یه چیزی تو وجودم بود که اگه نمی نوشتم می مردم
یکی از تفریحاتمون این بود بریم بشینیم ساوس استیشن.. رو نیمکت سیب زمینی بخوریم
بعد آدمهای مختلفو نگا میکردیم و میگفتیم کجایین و چند سالشونه وچند تا دوست دختر داشتن تا حالا

امشب از سوزاک باز آمده ام
امشب یه چیزی تو وجودمه که داره می کشتم
با قرصم نمی شه از دستش خلاص شد
من بارها کاتیا بوده ام
اعتراف می کنم
 



۱۳۹۰ دی ۱۴, چهارشنبه

!Cafesetinism 1

نشسته بودیم زیر بارش موسیقی اسپانیش که اتفاقا نه غمگین بود نه لورکایی...عرض جغرافیایی بالا..بیرون منفی 14 درجه...ولی تا دلت بخواد رنگ نقاشی های فیوچریسم کافه گرم بود.. گوشیم زنگ خورد...

د: چرا تلفنو بر نمی داری؟
من: آخه حوصله ندارم بگم سلام.
د: آره می دونم چی می گی! دیگه انگار یه جوردیگه حال می کنی.
من: اصا می دونی دیگه حال نمی کنم.

یک ساعت بعد(پای تلفن)
-خوبی؟ می خواستم ببینم سالم رسیدی؟
مور دن خوبم...-
چی؟! مردن چی؟-
گفتم یعنی از خوب بهترم!

۱۳۹۰ دی ۱۲, دوشنبه

!Cruise me Blond !...Cruise me Babe

وبلاگ نویسیو درست (با کمی تسامح زمانی) وقتی شروع کردم که از اون شب تصمیم گرفتم تنها باشم. در یک شب طولانی در طبقه 24 یک هتل مه گرفته...یک جای دور برگشته از ادیسه تن ها-پرت شده روی زمین بدون هیچ سوغاتی از سفر-...همیشه فکر می کردم وبلاگرای مورد علاقم آدمهای تن هایین..باید شروع کنی به تنهاییدن تا بتونی بنویسی...پس از اینکه تو جمع خلوت دو نفره هیچی نتونستی کشف کنی...یا دوباره بازآفرینی کنی!
وقتی می ترسیدی و نمی ترسیدی از اچ ای وی ..بین همه اینا و نوشتن یه رابطه هست..بین نوشتن و In the sweet pie and pie  

چرا تا حالا ننوشتم؟ شاید چون هوا به اندازه کافی سرد نبود. سال 2012 شروع نشده بود.کی بردم فارسی نویس نداشت.واز همه مهمتر تصمیم نگرفته بودم تنها باشم و از خستگی بخوابم. وقتی می تونی وبلاگ نویسیو شروع کنی که تو تایم اسکوار باشی و وقتی دو نفر همدیگرو می بوسن لذت ببری و حساب کنی چند سال به انهدام جهان باقیست.
نکته دیگه اینکه وبلاگستان بیرحمه. مثه زندگی می مونه.به هیچکس وابسته نیست و در عین حال به همه وابستست.یک بیگانه در میون ماست.اولین نفری که دکمه پابلیشو فشار داد این موجود تراریختو آورد بین ما. برای وبلاگستان فرقی نمی کنه وبلاگر مورد علاقه من بنویسه یا نه. براش فرقی نمی کنه یه وبلاگر سرطان بگیره یا بچه دار بشه یا بمیره. اون جلو می ره جهش می کنه و ادامه می ده.همیشه ی.ک.ی هست که بنویسه همینه که زندگیو ترسناک می کنه!