۱۳۹۰ دی ۱۴, چهارشنبه

!Cafesetinism 1

نشسته بودیم زیر بارش موسیقی اسپانیش که اتفاقا نه غمگین بود نه لورکایی...عرض جغرافیایی بالا..بیرون منفی 14 درجه...ولی تا دلت بخواد رنگ نقاشی های فیوچریسم کافه گرم بود.. گوشیم زنگ خورد...

د: چرا تلفنو بر نمی داری؟
من: آخه حوصله ندارم بگم سلام.
د: آره می دونم چی می گی! دیگه انگار یه جوردیگه حال می کنی.
من: اصا می دونی دیگه حال نمی کنم.

یک ساعت بعد(پای تلفن)
-خوبی؟ می خواستم ببینم سالم رسیدی؟
مور دن خوبم...-
چی؟! مردن چی؟-
گفتم یعنی از خوب بهترم!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

راک آن فرزندم! بقول بچه ها اون حس نامانوس غریب ...

هـ گفت...

ما نیز مدتی است که از زنگ تلفن تنفرمندیم.
ربط چندانی البته به پست شما نداشت، گفتم اشاره ای کرده باشم دور هم ;)