اون شب یه چیزی تو وجودم بود که اگه نمی نوشتم می مردم
یکی از تفریحاتمون این بود بریم بشینیم ساوس استیشن.. رو نیمکت سیب زمینی بخوریم
بعد آدمهای مختلفو نگا میکردیم و میگفتیم کجایین و چند سالشونه وچند تا دوست دختر داشتن تا حالا
امشب از سوزاک باز آمده ام
امشب یه چیزی تو وجودمه که داره می کشتم
با قرصم نمی شه از دستش خلاص شد
من بارها کاتیا بوده ام
اعتراف می کنم
۱ نظر:
من بارها کاتیا را دیده ام
من بارها کاتیا را آرزو کرده ام
اعتراف می کنم
ولی کاتیا هیچگاه مرا ندید
با قرص هم مرا ندید
با الکل هم مرا ندید
با قرص نمی شود دید
با الکل نمی شود دید
با بوسه نمی شود دید
با bmw نمی شود دید
با ارگاسم نمی شود دید
با آغوش نمی شود دید
با نگاه نمی شود دید
نمی شود دید
و شاید خواست و نتوانست
ارسال یک نظر